سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 16822
کل یادداشتها ها : 6
خبر مایه


 

تاکنون نه مردابی دیده ام و نه دریایی،اما علف های مرداب را خوب می شناسم و با آن چه موج دریا نام دارد آشنا هستم،تاکنون خدا را روبرو ندیده و به آسمان پا نگذاشته ام،اما چنان از وجود او در آسمان ها مطمئنم که گویی نقشه ی اسمان را با دو چشم خود دیده ام.(امیلی دیکنسون- گزیده ای از آثار ادبی جهان ص 116)

چرا باید خدا را عبادت کنیم؟خدا چه احتیاجی به عبادت ما دارد؟

نوآموزی ،پس از نیایش طولانی و خسته کننده ی صبحگاهی در صومعه از مدیر دیر پرسید:آیا نیایش خدا را به بشر نزدیک کرده است؟

مدیر دیر گفت:جوابت را با سوالی دیگر می دهم.آیا نیایش تو باعث می شود فردا خورشید طلوع کند؟

«البته که نه،خورشید مطابق یک قانون کیهانی طلوع می کند.»

«بسیار خوب،جواب سوالت همین است .خدا به ما نزدیک است ،چه دعا بکنیم ،چه نکنیم.»

نوآموز جا خورد:«منظورتان این است که دعاهای ما بی فایده است؟

«اصلا اگر صبح زود بیدار نشوی،طلوع خورشید را نمی بینی .و هر چند خدا همیشه کنار ماست،اگر دعا نکنی ،هرگز حضور او را حس نمی کنی.»(چون رود جاری باش صص 175-176)

ما از خود اختیار داریم یا مجبوریم؟

مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید . مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد. چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت . سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او . آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .چون رود جاری باش (ص 179)

  چرا انسان ها در زندگی دچار رنج و سختی می گردند؟

آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!

روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:

“واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!”

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!

اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.

این پاسخ آهنگر بود:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم…

آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:

گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.

آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است:

“خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم…
با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!”

 

نشانه های خدا 

عرب بی سوادی عادت داشت هر شب با چنان حرارتی نماز بخواند که مالک ثروتمند کاروان عظیم،تصمیم گرفت با او حرف بزند ،

- چرا این طور با اخلاص نماز می خوانی؟تو که حتی خواندن نمی دانی ،از کجا می دانی که خدا وجود دارد؟

-خدمتکار فروتن گفت:می دانم قربان،وقتی شما نامه ای از فردی دور از اینجا دریافت می کنید،از کجا نویسنده را می شناسید؟

- از روی دست خطش

- وقتی جواهری به دستتان می رسد، از کجا می فهمید چه کسی آن را ساخته است؟

-از روی مهر جواهر ساز

وقتی صدای حرکت جانوران را اطراف خیمه تان می شنوید،از کجا می فهمید گوسفند بوده یا اسب یا گاو؟مالک کاروان که از این همه سوال تعجب کرده بود،گفت از رد پایش.

پیرمرد او را از خیمه بیرون برد و آسمان را نشانش داد« هیچ کدام از چیزهای بالا و هیچ کدام از چیزهای روی صحرای این پایین به دست انسانی ساخته یا نوشته نشده است.»(چون رود جاری باش ص 249)

 

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ